آریانآریان، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

آریان جون

امان از دست ویروس

هرچی می کشم از این ویروس می کشم.بابایی فلش یه بنده خدایی رو داد بهم براش تام و جری بریزم. منم بی حواس همینطوری زدمش به سیستمم که خونه خرابم کرد.ویروس .exe در تمام سیستمم به من دهن کجی کرد و دیگه هیچ برنامه اجرایی باز نمیشه    در حال حاضر نیازمند انتی ویروش آپدیت میباشم تا بعد از تعویض ویندوز اول ویروس کشی کنم بعد برنامه نصب کنم. کسی اگه اطلاعات بیشتری داره یا میتونه بهم کمکی کنه لطف کنه بگه. راستی عکس و فیلم های آریان هم از بین میره؟؟؟؟؟؟؟؟    خلاصه جونم براتون بگه که الان با لپ تاب بابایی اومدم خدمتتون که اعصاب نمیذاره برام چون رو کیبوردش فارسیش کامل نیست هی اشتب می نویسم و پاک می کنم. ویروس بعدی که از ...
23 ارديبهشت 1392

مهمونی دیشب

دیشب شام مهمون داشتیم.عمو ابوالفضل و عمو حسین(پسردایی های بابا امید) با دخترای نازشون.تارا  و خواهر خوشکلش دریاجونم که اولین بار بود اومد خونمون و حسنی جونم. آریان یه مدتی خیلی روابطش با بچه ها بهتر شده بود اما دیشب دوباره شروع کرد به اذیت کردنشون و چند بار حسنی رو زد.یه مدتی بود که دیگه اصلا نمیزد ولی باز شروع کرده . البته دیروز از صبح ساعت 8 که بیدار شد بعدازظهر هم نخوابیده بود و تمام بعدازظهر داشت تو حیاط آب بازی میکرد.بعدشم حموم و خیلی خسته بود.شاید بیشتر برا خستگیش بود که بهانه می گرفت و اذیت میکرد.   * دیشب تو اتاقمون خیلی پشه بود و آریان هی بیدار میشد و گریه میکرد و میگفت: مگس میره تو گوشم. *گل مامانی وق...
17 ارديبهشت 1392

جمعه سراسر انرژی

امروز صبح حدود ساعت ده بابایی منو آریان رو رسوند پارک.آریان کلی بازی کرد.یهو دیدم آریان به یجا خیره شده و هرچی صداش می کنم جواب نمیده.رد نگاهشو دنبال کردم دیدم محو تماشای یه بچه ست که داره بستنی می خوره.از اونجا پیاده رفتیم تا به سوپری برسیم و بستنی بخریم که نزدیکیای یه پارک دیگه بود و بستنی شو تو یه پارک دیگه خورد.البته نصفش رو بقیه ش رو انداخت.بس که برای بازی کردن عجله داشت.کلی هم اونجا بازی کرد.بعد پیاده راه افتادیم تو یه مسیری که کلی فواره و  آب داره  تا به جایی که همیشه تاکسی می گیریم رسیدیم.آریان گفت: تاکسی نگیریم. گفتم: پیاده بریم؟؟؟ گفت: آره خسته شدی؟           &...
13 ارديبهشت 1392

31 ماهه من

امروز 9 ام اردیبشت 92 پسر کم 31 ماهه شد. امروز 11 اردیهشت: مادر بودن سخت ترین و پرمشقت ترین کار دنیا است که تا آخر عمر هم بازنشستگی ندارد و تنها حقوقی که بابت آن طلب میکند اندکی عشق است... روز مادر رو به همه ی مامانای خوب و مهربون تبریک میگم و برای همه مامانای عزیز آرزوی سلامتی می کنم. مادر تنها کسیه که میتونی براش ناز کنی سرش داد و بیداد راه بندازی، باهاش قهر کنی! اما با اینکه تو مقصر بودی بازم با یه بشقاب غذا با لبخند میاد و میگه: با من قهری با غذا که قهر نیستی . . .   و بریم ادامه مطلب روز معلم رو به همه معلم های خوب و دلسوز و بازم به مامان عزیزتر از جونم تبریک میگم. بی انصافیست تو را...
11 ارديبهشت 1392

قرمزته

پسرکم این روزها عجیب عاشق رنگ قرمز شده.تو لیوان آبیش آب نمی خوره و میگه: اینو دوس ندارم.برام قرمز بخر و بنده هم در اسرع وقت یه لیوان قرمز خریدم. اسکوتری که روز عید از مادرشوهرم عیدی گرفت و آبی بود رو همچنان باهاش بازی می کنه اما غر میزنه که اینو دوس ندارم قرمز بخر ولی بنده حاضر نیستم فقط به خاطر رنگش از جان گذشتگی کنم و یکی دیگه بخرم. ادامه این قرمزی ها به جایی رسید که بعد از اینکه دمپایی قرمز پاشنه دار دخترخالشو پوشید و  موقع برگشت به هیچ قیمتی حاضر نمی شد که از پاش دربیاره و به زور درش اوردم از نور تا بابلسر پسرم گریه و مویه کرد که دمپایی قرمز می خوام و من هم قول دادم که براش بخرم.اما یه دمپایی قرمز داره و آریان همچنان دلوا...
7 ارديبهشت 1392

بییار

آریان به جای کلمه بیدار میگه: بی یار. امروز صبح که از خواب پا شد به زبون خودش گفتم: عشق مامان بییار شدی؟ آریان گفت: مامانی  بییار نه بییار. **** آریان تمام روز دستش تو دهنشه و ناخن هاشو پوست انگشت هاش رو می  کنه.دیگه کلافه شدم بس که بهش گفتم: دستتو از دهنت در بیار. اگه کسی راهی میدونه که بشه این عادتشو ترک داد لطفا بهم بگین. گاهی که دراز کشیدیم بهش میگم: دستتو در نیاری من بهت پشت می کنم، سریع دستشو در میاره. دیروز که خسته شدم و بهش پشت کردم گفت: مامانی من که دستمو دهنم نذاشتم پشت کردی. امروز بهش گفتم :دستتو در آر، بهم میگه: فراموش کردم دستم خودش داشت میرفت تو دهنم . ***** گاهی اوقات...
29 فروردين 1392

دیوار

آریان مشغول بهم ریختن کشوی کابینت.میگم آریان نکن. دوباره میگم : آریان وسایل و بیرون نریز. باز میگم: آریان کشو رو بهم نریز. نهایتا با داد میگم: آریان نمیشنوی؟ (سکوت)    آریان با تو نیستم؟؟؟؟  (سکوت) آریان ن ن ن ن ن ن  با کی دارم حرف میزنم؟؟؟؟؟؟؟    آریان در نهایت خونسردی میگه: با دیوار داری حرف میزنی .   ****  کار هرشب آریان شده که شام نمیخوره به عشق اینکه از جگرکی سرکوچه کباب بخوره.اونم به عشق اینکه رو صندلی آقاهه که بهش میگه عمومهران بشینه و بادبزنشو بگیره و هی سیخ کباب ها رو بچرخونه.بیچاره آقاهه هم که خیلی به آریان علاقه داره هرکاری بگه انجام میده. حالا تمام ر...
25 فروردين 1392

یک مکالمه دوستانه

مامانی: من خیلی آریان و بابا امید رو دوست دارم. بابایی: من خیلی آریان و مامان زهره رو دوست دارم. مامان و بابا هر دو سراپاگوش برا شنیدن جمله آریان آریان: منم خیلی خودمو دوست دارم .   امروز سه تایی رفتیم آرایشگاه و پسرک موهاشو کوتاه کرد.خیلیم خوشکل شده. **** دراز کشیده بودم به بابایی گفتم: برام یه لیوان آب میاری؟ آریان فوری بلند شد و گفت: شما زحمت نکش من میارم. * رفتیم خونه خالم عیددیدنی وقتی داشتن ازمون پذیرایی میکردن، آریان می گفت: زحمت نکشین. مامان عاشق اون حرفای گنده تر از دهنته که میزنی.فدات بشم نازنینم. ...
24 فروردين 1392

روزهای جنجالی من و آریان

پسرکم این روزها حرف و صحبتش و تمام خواسته های معقول و غیر معقولش  با گریه است.هرچیزی که میخواد یا برخلاف میلش باشه کلا به جای صحبت عادی با گریه بیان می کنه. منم این روزا سخت حساس شدم به گریه های عزیزم و هروقت آریان گریه می کنه منم امپرم میره رو نقطه جوش یا آریان رو سخت دعوا می کنم و هر از گاهی پشت دستی و یا اشیای دم دستم رو پرت می کنم و یا هر کاری که فکرش رو بکنید. شوهرم میگه دیگه مثله قبل صبور نیستی و زود عصبی میشی و آریان هم به شدت نا سازگاری می کنه با این بنده حقیر. فعلا این روزامون این طوری می گذره و من بی حوصله تر از همیشه حتی حوصله نت رو هم ندارم.  امروز ظهر چرخگوشت نازنینم سوخت و به این اعصاب خراب من بازم فش...
19 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آریان جون می باشد