آریانآریان، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

آریان جون

چطوری عزیزم؟؟؟

 آریان روزی چند بار ازم می پرسه  چطوری عزیزم؟؟ ؟ میگم قربونت بشم من. به باباش میگه: ؟ چطو ری  ؟؟؟(با تاکید روی ط) باباش میگه: نوکرتم.آریان میگه:                   ما بیشتر....    چه بارونی میباره.ساعت 2:30 دقیقه صبحه.دلم میخواد برم تو حیاط ولی یه کمی می ترسم.  این پست در اسرع وقت تکمیل میشه.به محض اومدن حوصله اینجانب...    سلام به همه دوست جونام. امشب که بنده از صبح تصمیم کبری گرفتم برا آپ کردن وب پسرک سرعت اینترنت سخت من رو آزرده کرده. یه خبر خوش بدم اینکه من نوه دار شدم.این روزا آریان یه عروسکش که گربه هست رو سخت در آغ...
2 اسفند 1391

شیرینی زندگیم

*بابایی ماشینشو عوض کرده البته با مصائب بسیار.چهار شب متوالی بعد از کلی گشتن بالاخره یه ماشین پیدا می کرد و قرار میذاشتن برا فرداش که معامله کنن اما طرف میزد زیرش و می گفت قیمت بالاتر رفته و به طور بسیار مسخره ای در عرض چهار شب هر شب قیمت ماشین دو میلیون بالاتر میرفت تا اینکه خلاصه بابایی ماشین گرفت. آریان تو ماشین بغل باباش نشست و با یه بررسی کلی گفت: ماشین خوبی خریدی.خیلی قشنگه.ممنون ماشین خوب خریدی. (اخه بچه جون یکی نیست بگه قد و اندازه هیکلت حرف بزنی وروجکم؟؟ ) *پدرجون امشب اومد خونمون آریان رفت سمتشو میگه: پدرجون دست ندادی منو بوس ندادی * داشتم سفره شام مینداختم به آریان گفتم بیا این نون رو ببر سر سفره گفت: خست...
16 بهمن 1391

بوس بازی

*آریان لبشو آروم میزنه به صورنم.من میگم: چی بود؟صورتم خارش اومد. دوباره یه کمی محکم تر لبشو می چسبونه به صورتم.من میگم:چی بود؟رو صورتم مورچه داره میره؟ آریان با دو تا انگشتش مثلا مورچه رو از رو صورتم میگیره. این دفعه یه بوس محکم بهم میده.من میگم: وای یه بوس خوشمزه بود.خیلی شیرین بود. و آریان از ته دلش ذوق می کنه و میگه: مامانی دوباره.بیا بوس بازی کنیم. این بازی مهیج من و پسرم در طول روز چندین و چند بار اجرا میشه. *آریان یه دفتر و مداد میگیره و میگه چی بکشم؟ از خودم و بابایی شروع می کنم و بعد از پشت سر گذاشتن کلیه اقوام و دوستان و آشنایان و کلیه میوه ها و اشیایی که به چشمم میرسه و هر چی که بلدم بازم آریان میگه:...
9 بهمن 1391

به خاطر آریان

این روزهامون همه کارمون به خاطر آریان انجام میشه.منو بابایی میخوایم دو کلمه صحبت کنیم میاد گردنشو کج می کنه و میگه: به خاطر آریان به خاطر آریان حرف نزن .می گم مامان من دارم صحبت می کنم زشته این کار.باز میگه: به خاطر آریان با من حرف بزن. میخوام تلویزیون نگاه کنم میاد صورتشو می چسبونه به صورتمو و میگه: به خاطر آریان تمتمتون (=تلویزیون) نبین. آریان نگاه کن.اگه من بخوام یواشکی تلویزیونم رو ببینم محکم منو می بوسه و صورتمو برمیگردونه. دیشب می گفت: مامانی بیا تابم بده گفتم میخوام ظرف بشورم خودت بازی کن.گفت: مامانی بیا.اگ(یک) لحظه بیا. بازم گردنشو کج کرد و گفت: به خاطر آریان.آریان نیستم؟؟؟؟؟ گناه دارم. امشب بابایی داشت تلویزیو...
7 بهمن 1391

عشگ من

عشق مامان این روزا سخت مریض شده و سرفه هایی می کنه وحشتناک.دیشب از ساعت 3 تا 7 صبح بیدار بودیم چون پسرکم به شدت تب داشت و از اون جایی که خیلی خیلی بد تب می کنه و تبش معمولا به 39.5 درجه میرسه خیلی هم دیر تبش پایین میاد. این عکسای پسرکم وقتی امشب منو و بابایی داشتیم پاشویه ش می کردیم: الهی مامان قربون اون لپات بشه که از بس تب داری گل انداخته. . علت خنده اینجا اینه که هی با دست آب تو ظرف رو میریخت رو سر من و باباش. پسرکم وقتی حرفای گنده تر از دهنش میزنه و منو متعجب می کنه که کی اینا رو یاد گرفته خیلی خوردنی میشه.داشتم با تلفن صحبت میکردم عزیزجونم میگه: تلفن بده به من احتیاج دارم و من .دوباره میگه: بده من ...
24 دی 1391

خداااااااااااااااااااااااااااااا

اخه چرا همه اسم خودشون رو میذارن دکتر؟؟؟؟؟؟؟؟دارای بورد تخصصی و فوق تخصصی و هزار کوفت و زهرمار دیگه که ما ازشون سر در نمیاریم.؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بعد عمل دست مامانم که از وسط های بازوش تا نزدیکی مچ دستش بریده شده بهش یه آنتی بیوتیک نمیده.اونم برا مریضی که دیابت داره.دو هفته بعد عمل که دوباره رفتن مطب جناب دکتر بدون اینکه به دست مامان نگاه کنه به پرستارش گفت که بخیه هاشو برداره.پرستار هم بعد برداشتن چند تا بخیه گفت آقای دکتر این هنوز خوب جوش نخورده جناب دکتر گرامی هم فرمودند ولش کن بره شهرستان خودشون بگیره.و حالا بعد از حدود 40 روز از عملش هنوز از جای عملش خون میاد و هنوز جوش نخورده.یه سری موقع گرفتن چند تا از بخیه ها ده تا آمپول و کپسول از دک...
22 دی 1391

دورت بگردم

سلام به همه دوستای خوب و مهربونم.ممنون که جویای احوالمون بودین. مامانم امروز از بیمارستان مرخص شد. امشب موقع شام آریان اومد بغلم و می گفت: دورت بگردم الهی. خدا نکنه عشق مامان.الهی من فدای اون زبونت بشم من دورت بگردم. گاهی اوقات میگه: قربون چشات بشم من الهی .فقط تصور کنید چه کیفی می کنم من اون لحظه. پسرک کوچولوی من به اونقدر زبون میریزه که حد نداره.امشب مادرجون می گفت: خوبه تو دختر نشدی اینقدر زبون میریزی اگه دختر میشدی چی کار میکردی. روزی صدبار منو می بوسه و بعد صورت خودشو میاره و میگه: بوسم کن .نصفه شب از اونجایی که چندین دور شمسی و قمری میزنه وقتی دوباره رسید پیشم میاد تو بغلم و منو می بوسه.وای که چه لذتی داره وقتی...
16 دی 1391

زمزمه های عاشقانه آریان

*آریانم با خودش زمزمه می کنه: دریاکنار هنوز قشنگه   عاشد(عاشق) جنگلم  و بقیه شم آهنگ خالی... *می خواستیم چایی بخوریم.آریان تا قند و دید گفت: من عاشد قندم. قربون اون عشقت بشم من.منم عاشق توام آریانم. * آریان به بابایی گفت: من بابایی دوست ندارم .بابایی گفت: منو دوست نداری؟ آریانم گفت : ندارم .بابایی گفت: آریان منو دوست نداره.من گریه می کنم.آریان گفت: گریه نکن بابایی دوست دارم.الکی گفتم . *هر وقت آریان یه کار خوب می کنه تشویقش می کنم و میگم تو پسر خوبی هستی آقایی خودش ادامه میده: خیلی خوبم.مهربونم و کلی از خودش تعریف تمجید می کنه. *هر وقت به زور میخواد یه چیزی بده ما بخوریم و ما هم امتناع می کنیم میگه...
14 دی 1391

تهدید به سبک آریانی

سر میز صبحانه اکثرا بابایی بیچاره باید چند باری جاش رو با آریان عوض کنه و هر دفعه جای استکان چاییش رو تا احیانا دست آریان بهش نخوره.بایی چای رو گذاشت جلو من و بلند شد تا جاش رو با آریان عوض کنه.آریان انگشت اشاره ش رو آورد بالا و با تهدید به من گفت: چایی بابایی نخوریاااا.می کشمت.کهنه می پوشمتااااااااااااا. (میگن موشک جواب موشک.منم هروقت آریان دستشویی نمیاد تهدیدش می کنم که کهنه می پوشمت.چیزی که عوض داره گله نداره )   ************* بابایی آریان داشت میومد خونه براش آبمیوه هلو خرید.غروب بهش دادم با یه تی تاب بخوره .گفت بابایی برا من خرید؟ گفتم آره. خوشحال شد.بعد یادش اومد گفت شما نداری؟ گفتم نه.با دلسوزی گفت: این ...
8 دی 1391

مامان کی میشی

*چند وقتی بود وقتی آریان زیاد اذیتم میکرد بهش می گفتم دیگه مامانت نمیشم و میرم یه بچه دیگه میخرم.میرم مامان سارینا میشم و از این جور حرفها.اما دیدم اثر بدی تو روحیه بچه میذاره دیگه خیلی وقته که این حرفها رو ترک کردم و به جاش میگم:من تو رو دوست دارم اما ازین کارات خیلی ناراحت میشم. دیروز وقتی باز جنگ اعصابمون سر دستشویی رفتن پسرک شروع شده بود بهش گفتم من خیلی ازت ناراحتم و رومو برگردوندم.اومد پیشم و گفت: مامان کی میشی؟؟؟؟؟ *گفتم آریان بیا بخوابیم مامان.دیروقته.گفت: نیخوام بخوابم. گفتم :چرا مامانی بیا من خوابم میاد خسته م.اومد پیشم دراز کشید و گفت: نیخوابم.بیا استالت (= استراحت) کنیم. *این روزها به شدت مشغول ناز و عشوه اومدنه...
6 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آریان جون می باشد